آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

ريشه هاي محبت در تو جوانه ميزنند...

2 شبه موقع خوابيدن تا ميبيني بابايي چشماشو ميبنده صداش ميكني بابا.. بابا.. بابا.. باباهي هم ميگه بله دخترم؟ اونوقت لباتو ميبري سمته صورتش و بوسش ميكني بعد يه نگاه به من ميكني و تا ميبيني يكم از من دوري صدا ميكني ماما.. ماما.. منم ميگم بله عزيزم؟ مياي سمت من و بوسم ميكني. اين كارو چندين بار انجام ميدي تا جايي كه بابا هادي خوابش ميگيره و من مجبورم وقتي صداش ميكني بگم بابا هادي خوابيده، هيس! شما هم يه نگاهي  به من ميندازي و ميگي هيييسسسسسسسسسسس بعد برات قصه ي آرشين كوچولو ميگم.. از كارايي كه تو طول روز انجام داديم و.. يكم ناز و نوازش و... وشما كم كم خوابت ميبره... خيلي بزرگ شدي!!!! با وجودت احساس خيلي خوبي دارم... دوست دارم ...
30 ارديبهشت 1392

موسيقي

تاثير موسيقي هاي ياني روي من مثل يه روانگردان قويه... احساسي بهم دست ميده كه انگار تو اين دنيا نيستم!!! همين الان صداش تو فضاي اتاقت داره پخش ميشه و تو، تو خواب ناز فرو رفتي...دوس دارم بشنوي و حس فوق العاده اي كه من دارم رو تجربه كني...براي من كه خيلي شيرينه ... آرامش عجيبي بهم دست ميده.. فارغ از هر گونه فكر منفي دوست دارم ...
28 ارديبهشت 1392

دغدغه هاي فكري يه مامان

بايد بريم جلو، بهتره حرفم و تصحيح كنم چون زمان خواسته يا ناخواسته داره ميره! بهتره بگم بايد خوب بريم جلو ... خدايا كمكم كن.. چون در صورتي كه نتونم اين امانت رو اونجور كه بايد تربيت كنم دچار عذاب وجدان شديدي ميشم.. اين مسئوليت سنگين و احساس ناتواني در مقابل اين مسئوليت داره اذيتم ميكنه. سردرگمم... دخترم اينه دغدغه ي مدام مامان در مورد تو.. اما ميتونم خدا... ميدونم كه كمكم ميكني...خدايا آرشين گوشه اي از وجود خودته و تو يه منبع عظيمي پس آرشين پر از تواناييه پر از خوبيه پراز استعداده پر از هرصفت خوبيه كه تو داري... تلاشم رو ميكنم ...   اميد دارم به كمك تو و به آينده ي روشن آرشين ...
28 ارديبهشت 1392

عجب شيرين اياميست!!!

عجب شيرين اياميست...!!! كودكي را ميگويم.. تمام دغدغه ي اين چند روزه ات شده نانا..زماني كه ترك دوچرخه ي ارتميس نشستي، چه ذوقي! امروز آقا جون برايت سه چرخه خريد... نميدانم چگونه از ذوقت بنويسم كه آن را به وضوح نشان دهم!!ساده ميگويم.. به وجد آمده بودي... يك پند:دختركم كودكي را تا كهنسالي باخود به همراه داشته باش... اينگونه هميشه شاد خواهي بود ...
22 ارديبهشت 1392

شكر براي امروزي كه شاد بوديم...

خدايا شكر بخاطر چندين ساعت خوبي كه به همراه خانوادم تو چيتگر داشتم به آرشين خوش گذشت، همينطور به من و هادي در كنار خانواده ي خوبم.. به خاطر كمبود امكانات بازي همه با هم گل يا پوچ بازي كرديم. چقدر هم خوب بود.. ممنونم ازت خداي عزيزم... به خاطر همه ي زيباييهايي كه تو دنيا هست... به خاطر همه چيز ...
20 ارديبهشت 1392

تولد بابا هادي

بايد زودتر اين پست رو ميذاشتم...يه روز قبل از تولد بابا هادي واااي آرشيني خيلي لذت بخش بود سورپرايز كردن بابا هادي ... يهو زد به سرم كه دوتايي بريم براش كيك بگيريم. حدود يك ساعتي شد بيرون رفتنم .تورو بغل كردم و پياده تا قنادي رفتيم يه كيك نسبتا بزرگ سفارش دادم و با كلي فكر قشنگ (فكر اينكه بابايي كلي سورپرايز ميشه چون اصلا فكرشم نميكنه كه ما بريم براش كيك بگيريم) و همچنين به سختي (چون پياده رفته بوديم و كيك و آرشين و با هم آوردن سخت بود) رسيديم خونه. شب خوبي بود. حس قشنگي داشتم... ...
14 ارديبهشت 1392

واي كه چقد شيطوني ....

بهتره يكم از شيطنتات بگم كه بعد ها اگه پرسيدي بچه شيطوني بودم يا آروم جوابشو اينجا بگيري خانوم خانوما جديدا ياد گرفتي كه از فاصله كم بين يخچال و اپن عبور كني و بري تو يه فضاي كوچيك كه فقط خود ريز ميزتون جا ميشين بازي كنين !!!!!!!!!! از طرفي هم ياد گرفتي كه به سرعت از رو تخت بالا بري و از اونور تخت بياي پايين تا خودتون رو به بساط شيطوني و ريختن و پاچيدن برسونين و گاهي وقتا هم اسپري رو با خودتون ببرين و به گل آب بدين همراه با لحن زيباي آب آب آب و خنده هايي كه مشاهده ميفرمايين!!! ديگه از شيطونيات بايد بگم كه خانوم نوپا، تند تند راه ميري، از اين سر اتاق تا اون سر اتاق و همش تالاپ ميخوري زمين منم كه مجبورم همش دنبالت بدوم همش پشت د...
2 ارديبهشت 1392