آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

آرشين و بابا هادي و لذت خريد..

امروز صبح آرشين و بابا هادي:   آرشين: باباهادي كجا ميري ؟ بابا هادي: دارم ميرم هويج بخرم مامان برات سوپ درست كنه. آرشين: باباهادي منم بيام هويج بخرم؟ و اين گونه بود كه دختر كوچولوي ما به مامان قول داد زود برگردد كه مامان دلتنگ نشود(آرشين هم فهميده كه چه شخصيتي دارم من ) و شال و كلاه كرد و همراه باباهادي به خريد رفت و هويج و ... خريد و بعد با چشمهاي تيزش نان بربري بالاي در نانوايي را ديد و درخواست نان هم كرد و بعد از يك خريد دلچسب به خانه برگشتند چقدر زيبايند!ديروزها زود گذشتند!و امروز من مادرم !! دخترم را به همراه همسرم به خريد ميفرستم در حالي كه هنوز در وجودم انگار همان دختر بچه اي هستم كه خانه پدرم بودم و..! دنياست دي...
27 بهمن 1392

دوست دارم ..

بارها و بارها اين جمله زيبا رو از تو دختر مهربون و دوست داشتني شنيدم و هر بار بيشتر از پيش با اين جمله غافلگيرم كردي... اينبار درست چند لحظه پيش زماني كه در حال شنيدن موسيقي هاي رويايي ياني بوديم تو با اين جمله غافلگيرم كردي و بي مقدمه گفتي مامان اللاز دوست دارم ومنو تا اوج ابرا بردي ... و نميدوني كه من هزاران بار بيشتر از تو دوست دارم مهربونم...  با شوق فراوان اين جمله رو ثبت ميكنم تا براي هميشه در خاطرم بمونه...
25 آذر 1392

مگه ميشه اينها رو نگفت!!!

دختر خوش زبون من، توي 19 ماهگيت ديگه تقريبا همه ي كلمات رو با لحن قشنگت درست مثل طوطي تكرار ميكني بابا هادي بهت ميگه: آرشين اگه تو اين زبون و نداشتي كلاغا ميخوردنت؟! و جواب تو:اد حالا كه هر روز داري بزرگ و بزرگتر و شيرين و شيرين تر ميشي گفتني ها هم در موردت بيشتر ميشه... سعي ميكنم تا جايي كه ميشه همرو برات بنويسم تا بعدها از خوندنشون لذت ببري حدودا 1 ساعت پيش برده بودمت حموم از حموم اومديم بيرون لباست رو تنت كردم ميخواستم بهت شير بدم كه بخوابي يكدفعه گفتي: ماما دادا بتو ادين يخ نگونه وعكس العمل من: چشماي گرد بود و گفتن اين جمله كه ارشين من اخر ميخورمت اينقدر شيرين زبوني چند روز پيش رفته بودي كنار پنجره ي اتاق كه نور و گرما...
27 مهر 1392

ماجو ننار..

ديشب خونه باباجون اينا بوديم. داشتيم شام ميخورديم كه يهو بهت نگاه كردم و ديدم ساكت شدي.. فهميدم كه بله مشغول... هستي زود بلند شدم كه بغلت كنم ببرمت wc كه تا ديدي دارم بلند ميشم زوذتر از من بلند شدي و تند تند دستتو به نشونه ي كنار رفتن من تكون ميدادي و بهم ميگفتي ماجون ننار  ننار منظورت اين بود كه برم كنار و كاري باهات نداشته باشم واي كه چه شيرين و خوردني شدني فسقلي من ...
26 شهريور 1392
1