مگه ميشه اينها رو نگفت!!!
دختر خوش زبون من، توي 19 ماهگيت ديگه تقريبا همه ي كلمات رو با لحن قشنگت درست مثل طوطي تكرار ميكني بابا هادي بهت ميگه: آرشين اگه تو اين زبون و نداشتي كلاغا ميخوردنت؟! و جواب تو:اد حالا كه هر روز داري بزرگ و بزرگتر و شيرين و شيرين تر ميشي گفتني ها هم در موردت بيشتر ميشه... سعي ميكنم تا جايي كه ميشه همرو برات بنويسم تا بعدها از خوندنشون لذت ببري
حدودا 1 ساعت پيش برده بودمت حموم از حموم اومديم بيرون لباست رو تنت كردم ميخواستم بهت شير بدم كه بخوابي يكدفعه گفتي: ماما دادا بتو ادين يخ نگونه
وعكس العمل من: چشماي گرد بود و گفتن اين جمله كه ارشين من اخر ميخورمت اينقدر شيرين زبوني
چند روز پيش رفته بودي كنار پنجره ي اتاق كه نور و گرماي خورشيد توجهت رو جلب كرد دست زدي به گيتار بابا هادي و گفتي ماما داغ منم شروع كردم به توضيح دادن در مورد خورشيد خانوم كه نور و گرما داره و شبا ميره پشت كوها و صبح از پشت كوه مياد بيرون و همه جارو گرم و پر نور ميكنه. امروز صبح كه از خواب بيدار شدي بهت گفتم از جات بلند شو برو پشت پنجره ببين خورشيد خانوم اومده،سريع پاشدي و بدو بدو رفتي سمت اتاق من و بابا هادي.. از تو آشپز خونه صدات و شنيدم كه داري ميگي اوديد جون ادام ادين اومد (خورشيد جون سلام آرشين اومد) و عكس العمل من مجددا چشمهاي گرد و گوشي بدست تا براي مامان شمسي تعريف كنم كه فسقليمون چه زبوني داره!
دو سه روز پيش سر سفره ي ناهار بوديم كه يدفعه دستت خورد به ليوان دوغ و ريخت. حواست به برخورد ما بود كه من سريع گفتم اشكال نداره دخترم ولي مراقب باش كه ديگه نريزي . دو روز بعد دوباره عمدا دوغ رو ريختي رو فرش باباهادي يكم با جذبه نگات كرد و تو سريع با قاشق شروع كردي به جمع كردنشون وبا صداي ظريفت گفتي بابادي ايگال ننانه (اشكال نداره) عكس العمل ما: خنده اي كه سعي ميكرديم از تو قايمش كنيم كه البته نشد