آرشين و بابا هادي و لذت خريد..
امروز صبح آرشين و بابا هادي:
آرشين: باباهادي كجا ميري ؟
بابا هادي: دارم ميرم هويج بخرم مامان برات سوپ درست كنه.
آرشين: باباهادي منم بيام هويج بخرم؟
و اين گونه بود كه دختر كوچولوي ما به مامان قول داد زود برگردد كه مامان دلتنگ نشود(آرشين هم فهميده كه چه شخصيتي دارم من) و شال و كلاه كرد و همراه باباهادي به خريد رفت و هويج و ... خريد و بعد با چشمهاي تيزش نان بربري بالاي در نانوايي را ديد و درخواست نان هم كرد و بعد از يك خريد دلچسب به خانه برگشتند
چقدر زيبايند!ديروزها زود گذشتند!و امروز من مادرم !! دخترم را به همراه همسرم به خريد ميفرستم در حالي كه هنوز در وجودم انگار همان دختر بچه اي هستم كه خانه پدرم بودم و..! دنياست ديگر..!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی