ماجو ننار..
ديشب خونه باباجون اينا بوديم. داشتيم شام ميخورديم كه يهو بهت نگاه كردم و ديدم ساكت شدي.. فهميدم كه بله مشغول... هستي زود بلند شدم كه بغلت كنم ببرمت wc كه تا ديدي دارم بلند ميشم زوذتر از من بلند شدي و تند تند دستتو به نشونه ي كنار رفتن من تكون ميدادي و بهم ميگفتي ماجون ننار ننار منظورت اين بود كه برم كنار و كاري باهات نداشته باشم واي كه چه شيرين و خوردني شدني فسقلي من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی