آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

كاش به جاهاي خوب برسيم...

با يه عالمه انتظار، بعد از 17 -18 روز بالاخره ديروز سفارش اينترنتيمون رسيد.. تراشه هاي الماس رو ميگم.. كلي تو رويا به سر ميبرم و همش پيش خودم ميگم يعني ميشه..؟!! من و تو ميتونيم از عهدش بر بيايم ؟!!! كلي آرزو دارم برات.. كاش عملي شه.. نميدونم بايد شروع كنيم يا هنوز زود!! دعا ميكنم نتيجه بده. دوست دارم موفقيت تورو ببينم... اخه نميدوني چقدر شيرينه...      يه روز خوب... آرشينم امروز يه روز متفاوتي داشتيم. خيلي خوش گذشت. با اينكه خيلي ... خسته شدم و دستم بخاطر اينكه 2 ساعتي تو بغلم بودي و كلي راه رفتيم درد ميكنه، اما شيرين بود، لذت بخش بود، چون متفاوت بود!يه سري چيزا تو اين دنيا با اينكه سخت هستن اما شيرينن.. مثل امروز ...
20 فروردين 1392

حال و هواي عيد و تولد

اولين تولدت بود آرشيني. يكمي اذيت شدي و طبيعتا اذيت هم كردي انگار كم خوابيده بودي و خيلي خسته بودي به هر حال شب چهارشنبه سوري تولدت با حضور مهموناي عزيزمون( آقا جون، بابايي،ماماني ها ،عموها، عمه، خاله، دايي هاو باباجون و حاج خانم، آقا و مامان بزرگ و عمو ناصر) به سادگي وخوشي گذشت...خوب بود...مهم اين بود كه يك سال بزرگ شدي و واااي كه من چه حس خوبي دارم... گرچه دلم واسه همه ي روزاي قبل از يك سالگيت هم تنگ ميشه! راستي كيكتو ببين چند روز قبل از تولدت با كلي ذوق با بابايي رفتيم و از بين كلي مدل انتخابش كرديم،يه ني ني شيطونه، چشماش اينوميگه!درست مثل چشماي خودت... اينم آرشين گوگولي كنار سفره ي هفت سين... ...
9 فروردين 1392

تولدت مبارك

به سرعت برق و باد گذشت! اين يك سال رو ميگم.. تا تولدت چيزي نمونده! امروز 26امه و 29ام تولد شماست... ببينم توام احساس كردي اين سرعت رو؟ انگار همين ديروز بود ! انگار همين ديروز بود كه لحظه شماري ميكرديم زودتر ببينيمت.. نميدوني چه هيجان و اشتياقي داشتيم من و بابايي... غير قابل توصيف! اون روز رسيد. 29 اسفند، حدود ساعت 9:30 صبح.. وقتي از شكم ماماني اومدي بيرون و ماماني تو اولين ثانيه هاي ورودت به دنيا صداي گريت رو شنيد يه حسي عجيبي داشت كه اونم قابل توصيف نيست! بايد مامان بشي تا تجربش كني... الان حدود يك سال از اون روز ميگذره... تو 1 سال بزرگ شدي... و  الان شدي يه دختر شيطون...مهربون...جسور...شجاع... وتلاشگر... . وقتي اين خصوصيات رو تو كاراي...
26 اسفند 1391

تولد خاله فرنوش

ديروز تولد خاله فرنوش بود.. بعد از ظهر طي يك عمليات مخفيانه خاله رو سورپرايز كرديم آخه بهش نگفته بودم كه قراره بريم اونجا. خلاصه يه تولد خودموني همراه با شيطنتاي بي حد يه وروجك ناز نازي كلي شادمون كرد... ...
7 اسفند 1391

ايده ي وبلاگ از كجا آمد؟؟؟

مامان آرشين خاطرات آرشين كوچولو رو تو بلاگفا ثبت ميكرد كه يه روز از طريق مهساي عزيز با ني ني وبلاگ آشنا شد و چون ديد ني ني وبلاگ به خاطر وجود اين همه كوچولو يه محيط خيلي خيلي جذابيه تصميم گرفت كه اينجا براش يه خونه درست كنه. مهساي عزيزم ممنون كه منو دعوت كردي و ممنون كه منو با اين وبلاگ زيبا آشنا كردي:*:*  فكر ميكنم بايد از دوستاي عزيز ني ني وبلاگي دعوت كنم كه من از فريباي عزيز مامان نيروانا جون و الناز جان مامان بنياي دوست داشتني و مامان آرشيدا كوچولو دعوت ميكنم.
7 اسفند 1391

تاتي..

تقريبا 7-8 روزي ميشه كه كلي حال ميكنيم با گفتن اين كلمه(تاتي) و هر قدمي كه تو بر ميداري ... كاش ميتونستم ذوق هر سه مون رو نشون بدم وعينا ثبت كنم، اما حيف كه نميشه هر بار كه چند قدم ميري كلي ذوق ميكني و به ما نگاه ميكني تا برات دست بزنيم و بگيم آفرين آرشين و تو بار بعد مصمم تر قدم برميداري... ...
24 بهمن 1391

نشانه هاي دختر بودن(گوشواره، گل سر)

بله... بالاخره نشانه هايي از دختر بودن نمايان شد و از جواب دادن به اين سوال كه (چرا گوش آرشينو سوراخ نميكنين) خلاص شديم تحمل ديدن اشكات خيلي سخت بود اما در عوض بانمك شدي امروزم گوشواره هاي كفش دوزكيتو گوشت كردم آخه فردا جشن دايي محمد و بايد حسابي خوكشل بشي... راستي گل سرم برات خريدم گوگولي اينجا آمادت كردم كه بريم از هواي بهاري وسط زمستون لذت ببريم!!!! وهم برات گل سر بخرم اينم عكس خوشگل بعد از يه هواخوري توپ و خريد دلچسب ...
9 بهمن 1391