آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

21 ماهگيت هم رو به اتمامه..

برعكس ديروز كه خيلي كم پيشم بودي و من يه مامان ناراحت با كلي برنامه بر باد رفته بودم! امروز برنامه ريزيهام از صبح تا شب اصولي پيش رفت..آموزشهايي كه بهت ميدم، بازيهامون، وقت نهار و شام.. حموم رفتن..همه چيز خوب بود و طبق برنامه و من بسيار آروم...امروز رو دوست داشتم و خوشحال بودم چون يه روز آروم رو با هم پشت سر گذاشتيم .. عصر من و تو وباباهادي رفتيم بيرون و تو كلي شيرين زبوني كردي.. داشتيم خيابون گردي ميكرديم كه بهت گفتم دخترم وقتي راه ميري جلوي پات رو نگاه كن منظورم اين بود كه سر به هوا نباش آخه همه جارو نگاه ميكردي جز روبرو! يكدفعه ايستادي و خيره به جلوي پاهات نگاه كردي بعد گفتي مامان جلوي پامو نگاه كردم!!!!!!!!و من بعد هم در طي مسيري ك...
17 آذر 1392

دل نوشته

بسيار خسته ام از روزهايي كه به واسطه شرايط حاكم در طول روزها برنامه هايي كه برات دارم  همه نقش بر آب ميشه و من ميمونم و .. كه به دليل احتراماتي كه قائلم هيچ كدوم رو نميتونم به زبون بيارم! كاش زودتر شرايط عوض شه.. براي من مادر حساس خيلي سخته كه كل برنامه هام و تمام تلاشهاي روزانم براي رشد تو فقط توي ذهنم باقي بمونه و نتونم عمليشون كنم آرشين اين روزها خيلي دلگيرم .. حتما در آينده از اين روزها برات خواهم گفت... الانم يكي از همون ساعاته كه كلي برنامه داشتم و ..!!! ...
16 آذر 1392

حس مالكيت، لجبازي

دارم در مورد تو و رفتارهاي اين روزهات مطالعه ميكنم.. ماله منه !!حس مالكيت.. كه مدتيه باهاش روبرو شدم و لجبازي...  كمي مطالعه كردم و حالا راحت ميتونم به خودم و اطرافيان بقبولونم كه تو خسيس نيستي و تو لجباز نيستي و اين يك رفتار ذاتي در تو نيست!!! اين از ويژگي هاي رفتاري يك كودك 2 ساله محسوب ميشه كه ميخواد مالكيتش رو تثبيت كنه و حالا اين من و بابا هستيم كه بايد مواظب رفتارمون باشيم تا اعمال امروز تو كه كاملا عادي هستند و تو فرايند رشد همه ي بچه ها وجود دارند با عملكرد و واكنش اشتباهمون تبديل به رفتار بد نشه! اميدوارم ...
16 آذر 1392

ديروز و امروز ما

ديروز ظهر باهم داشتيم عكساي تولد باباهادي و مامان فرحناز رو نگاه ميكرديم كه گفتي كيك ميخوام و بعد يادت رفت و ديگه حرفي نزدي. عصر در حال تماشاي سي دي زبان انگليسي بودي كه باز كيك ديدي و با گريه دويدي سمت من كه پاي نت نشسته بودم گفتي من كيك ميخوام منم سريع زنگ زدم به باباهادي و گوشي دادم بهت گفتم به باباهادي بگو لطفا برام كيك بخر به بابايي گفتيم و منتظر تا شب كه اين كيك خوشمزه روبرات آورد كلي خوشحال شدي ديروز عصر كلي قطار بازي كرديم عروسكاي حمومت رو سوار حلقه هايي كرديم كه با نخ به هم وصلشون كرده بوديم امروز صبح هم ديدم هوا خوبه و ميشه يه گشتي بيرون از خونه بزنيم آمادت كردم و با هم رفتيم پارك و 1 ساعتي بيرون بوديم و بعد برگشتيم خو...
6 آذر 1392

نشانه هايي از بزرگي...

اومدم بگم كه خيلي بزرگ شدي... اونقدر بزرگ كه معناي اخم و لبخند رو كاملا ميفهمي.. اونقدر بزرگ كه معناي اجازه گرفتن رو ميفهمي.. اونقدر بزرگ كه بلدي معذرت خواهي كني.. اونقدر بزرگ كه گوشي رو برميداري و سلام و احوالپرسي ميكني.. اونقدر بزرگ كه وقتي كار اشتباهي انجام ميدي سرت رو ميندازي پايين و نگاهم نميكني.. اونقدر بزرگ كه معني دلتنگي رو ميفهمي وبيان ميكني.. و...و...و... واينها يعني آلارم براي مامان فرحناز ! يعني حواست رو بيشتر از پيش جمع كن.. يعني مواظب باش دير نشه!!!
5 آذر 1392

تبديل به نوشته...

الان تو خوابي و همينطور باباهادي.. اينقدر پاي نت نشستم كلافه شدم. رفتم دور خونه ي كوچولومون يه چرخي زدم و يه سري كار بيهوده از سر بيكاري! بعد دفتر و خودكار و اومدن اين كلمات كه برگرفته از حس اين لحظه هامه روي كاغذ... سرگشته و حيران.. به تو مي نگرم.. به پدرت.. و گه گاهي در آينه به خودم..! به گذشته.. به حال.. و باز به تو و مسير پيش رو...! نمي دانم، من آنقدر بزرگ شده ام كه توانايي پرورش تو را داشته باشم!!! با صلابت و پابرجا .. مانندكاج .. درختي كه همواره سبز است و سبز و سبز... و زيبا و لطيف.. مانند برگ گل.. شايد بهتر باشد اين چنين بپرورم... اما! ...
4 آذر 1392

اولين سفر سه نفره...

كوچولوي من، تو مدت يك سال و هشت ماهي كه پا تو سياره ي زمين گذاشتي چندين بار مسافرت رفتيم اما اين سفر با سفراي قبلي فرق ميكرد!آخه اين اولين مسافرت سه نفره ي ما بود..يه سفر متفاوت به جزيره ي كيش... شيرين و جذاب و بيادماندني  روز اول:   روز دوم: روز سوم: ...
30 آبان 1392