ديروز و امروز ما
ديروز ظهر باهم داشتيم عكساي تولد باباهادي و مامان فرحناز رو نگاه ميكرديم كه گفتي كيك ميخوام و بعد يادت رفت و ديگه حرفي نزدي. عصر در حال تماشاي سي دي زبان انگليسي بودي كه باز كيك ديدي و با گريه دويدي سمت من كه پاي نت نشسته بودم گفتي من كيك ميخوام منم سريع زنگ زدم به باباهادي و گوشي دادم بهت گفتم به باباهادي بگو لطفا برام كيك بخر به بابايي گفتيم و منتظر تا شب كه اين كيك خوشمزه روبرات آورد كلي خوشحال شدي
ديروز عصر كلي قطار بازي كرديم عروسكاي حمومت رو سوار حلقه هايي كرديم كه با نخ به هم وصلشون كرده بوديم
امروز صبح هم ديدم هوا خوبه و ميشه يه گشتي بيرون از خونه بزنيم آمادت كردم و با هم رفتيم پارك و 1 ساعتي بيرون بوديم و بعد برگشتيم خونه...
روزاي خوبي باهم داريم.. بچگي كردن خيلي خوبه يا به قول شما خيلي عاليه..حسابي خوش ميگذره..
دوست دارم دختركم:*
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی