آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

ماجو ننار..

ديشب خونه باباجون اينا بوديم. داشتيم شام ميخورديم كه يهو بهت نگاه كردم و ديدم ساكت شدي.. فهميدم كه بله مشغول... هستي زود بلند شدم كه بغلت كنم ببرمت wc كه تا ديدي دارم بلند ميشم زوذتر از من بلند شدي و تند تند دستتو به نشونه ي كنار رفتن من تكون ميدادي و بهم ميگفتي ماجون ننار  ننار منظورت اين بود كه برم كنار و كاري باهات نداشته باشم واي كه چه شيرين و خوردني شدني فسقلي من ...
26 شهريور 1392

آرشين داره ياد ميگيره كه...

آرشين داره شمارش رو ياد ميگيره.. مامان :آرشين جون با هم بشماريم، يك.. آرشين : دو دار شيش نوه ده آرشين داره شعر خوندن ياد ميگيره.. آرشين: تاب تاب اباسي، ادا ادين ننازي، اد انازي، ماما جو انازي مامان: يه توپ دارم آرشين: ققلي مامان :سرخ و سفيد و آرشين : ادي مامان:ميزنم زمين آرشين: ابا مامان: نميدوني تا آرشين: داااا مامان: من اين توپ و آرشين:ن با فتحه مامان:مشقام و خوب آرشين:ن با كسره مامان:بابام بهم آرشين:ادي مامان: يه توپ آرشين: ققلي مامان:چشم چشم آرشين: ابو مامان:دماغ و دهن آرشين: ا ددو مامان: حالا بزار دو تا آرشين:دو مامان: موهاش نشه فراموش چوب چوب يه آرشين: ددن مامان: اينم يه گر...
24 شهريور 1392

شيرين مثل عسل...

 18ماهگيت داره تموم ميشه و چه خاطرات شيرين بسياري كه از اين ماه باقي گذاشتي.. از اي بابا گفتنهات گرفته تا شعر خوندنهات كه گوشم از شنيدن دوباره و دوباره اونها سير نميشه.. كلماتي كه بيان ميشن و هر روز كامل تر از روز قبل.. ممنون گفتنهات كه عاشقشونم.. بازي با عروسكهات كه دنيايبه واسه خودش.. هر مامان جوني كه با اون لحن خوردنيت بهم ميگي تا اوج ابرا ميبرتم..محكم بغل كردنات... لوس كردنات و كه نگو.. و نه گفتنهاي محكم و قاطع كه همچنان ادامه داره ! گلي شده دوست هميشه همراهت و نينا دوستي كه مامان فعلا ازت دورش كرد تا يكم بزرگتر شي تا بتوني باهاش بازي كني چون نسبت به تو قد و هيكل بزرگي داره .. مئو دوست پول خورت كه هر شب كيف پول بابا دي رو خالي ميكنه...
24 شهريور 1392

دنياي تو و عروسك ها

چند روزيه سعي دارم از راه بازي با عروسكا تورو بيشتر باهاشون آشنا كنم تا از طريق اونا بهت مسائل آموزشي رو آموزش بدم. البته خيلي وقته با عروسكات بازي ميكنيم، مثلا باهم ميرقصيم يا بهشون غذا ميديم يا براي اموزش كارتهاي تراشه هاي الماس اونارو هم وارد بازي ميكنيم.اما حالا ميخوام بيشتر باهاشون ارتباط برقرار كني.براي دو تا از عروسكات اسم انتخاب كرديم و اونا از اين به بعد دوستاي خوب تو خواهند بود تا به كمكشون چيزاي خوب ياد بگيري. تو اين چند روز خوب تونستي باهاشون دوست بشي و دوسشون داري. الان با كمكشون اموزش رفتن به wcرو شروع كردم اميدوارم بتونيم هر چه زودتر اين مرحله رو به آسوني پشت سر بزاريم..اميدوارم.. ...
24 مرداد 1392

پارك

2 روز پيش بابايي بيرون كار داشت كه من ازش خواستم مارو هم ببر پارك و وقتي كارش تموم شد بياد دنبالمون و ببرتمون خونه با هم رفتيم پارك بلوار بلال . هوا گرم بود و تو هم كلي شيطوني كردي همش نگاهت به بچه هاي بزرگتر از خودت بود كه ببيني چيكار ميكنن و تو هم همون كار رو انجام بدي مثلا دوست داشتي مثل چند تا دختر شيطون و پرانرژي جهت مخالف سرسره پيچي بالا بري! يا اينكه مثل پدر و دختري كه داشتن با هم ميدويدن بدويي عاشق پله برقي هستي و تا جايي پله برقي ميبيني ميخواي كه بري روش كه البته اين خواستتون اجرا شد مهم نبود كه اطرافيان با ديدن ما كه بي هدف از پله ميرفتيم بالا و ميومديم پايين چي فكر ميكردن  مهم چيزي بود كه من و تو دوست داشتيم براي عكس انداخت...
22 مرداد 1392