آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

تولد خاله فرنوش

ديروز تولد خاله فرنوش بود.. بعد از ظهر طي يك عمليات مخفيانه خاله رو سورپرايز كرديم آخه بهش نگفته بودم كه قراره بريم اونجا. خلاصه يه تولد خودموني همراه با شيطنتاي بي حد يه وروجك ناز نازي كلي شادمون كرد... ...
7 اسفند 1391

ايده ي وبلاگ از كجا آمد؟؟؟

مامان آرشين خاطرات آرشين كوچولو رو تو بلاگفا ثبت ميكرد كه يه روز از طريق مهساي عزيز با ني ني وبلاگ آشنا شد و چون ديد ني ني وبلاگ به خاطر وجود اين همه كوچولو يه محيط خيلي خيلي جذابيه تصميم گرفت كه اينجا براش يه خونه درست كنه. مهساي عزيزم ممنون كه منو دعوت كردي و ممنون كه منو با اين وبلاگ زيبا آشنا كردي:*:*  فكر ميكنم بايد از دوستاي عزيز ني ني وبلاگي دعوت كنم كه من از فريباي عزيز مامان نيروانا جون و الناز جان مامان بنياي دوست داشتني و مامان آرشيدا كوچولو دعوت ميكنم.
7 اسفند 1391

تاتي..

تقريبا 7-8 روزي ميشه كه كلي حال ميكنيم با گفتن اين كلمه(تاتي) و هر قدمي كه تو بر ميداري ... كاش ميتونستم ذوق هر سه مون رو نشون بدم وعينا ثبت كنم، اما حيف كه نميشه هر بار كه چند قدم ميري كلي ذوق ميكني و به ما نگاه ميكني تا برات دست بزنيم و بگيم آفرين آرشين و تو بار بعد مصمم تر قدم برميداري... ...
24 بهمن 1391

نشانه هاي دختر بودن(گوشواره، گل سر)

بله... بالاخره نشانه هايي از دختر بودن نمايان شد و از جواب دادن به اين سوال كه (چرا گوش آرشينو سوراخ نميكنين) خلاص شديم تحمل ديدن اشكات خيلي سخت بود اما در عوض بانمك شدي امروزم گوشواره هاي كفش دوزكيتو گوشت كردم آخه فردا جشن دايي محمد و بايد حسابي خوكشل بشي... راستي گل سرم برات خريدم گوگولي اينجا آمادت كردم كه بريم از هواي بهاري وسط زمستون لذت ببريم!!!! وهم برات گل سر بخرم اينم عكس خوشگل بعد از يه هواخوري توپ و خريد دلچسب ...
9 بهمن 1391

گذر ايام و...

روزها ميگذرنو تو داري بزرگ ميشي.. الان اونقدر بزرگ شدي كه بايد كاملا حواسمون به رفتارمون باشه. آخه تو به همه چيز با دقت خاصي توجه ميكني و يه جوري نگاه ميكني كه انگار همه چيز داره تو ذهنت ضبط ميشه عسلي چند روزي هست كه چند لحظه بدون كمك روي پاهاي كوچولوت وايميستي و وقتي ميبيني كه بدون كمك ايستادي چنان ذوق ميكني كه اين ذوق و تو چشمات ميشه ديد، مخصوصا اولين بار طرز نگاهت تو اون لحظه، تعجبت و خنده ي نازت اينقدر قشنگ بود كه كاملا تو ذهنمه.. اون لحظه از ذوقم چنان جيغي كشيدم كه.. تا دستاتو ول ميكنم كه خودت بايستي تند شروع ميكنم به شمارش كه ببينم چند ثانيه خودت وايسادي الان ديگه فكر ميكنم حدود يك دقيقه اي ميشه ميبيني چه دقت و ذوقي دارم!!!! مثل بچ...
3 دی 1391

صدا كن مرا، صداي تو خوب است...

عسلي مامان چند وقتيه جسته گريخته صداهايي از لباي كوچولو و خوشگلت ميشنويم كه شور و اشتياقمون رو در برابر كاراي شيرين تو چند برابر ميكنه: دددد، ببببب، اد، و زيباتر و شيرينتر از همه ي اين صداها شنيدن صداي بابابابابابا، بي وقفه و پشت سر هم ... نمي دوني چقدر بابايي خوشحال ميشه وقتي اين صدا رو ميشنوه... و من خوشحالتر از خوشحالي بابا هادي... آرشيني خيلي منتظرم كه مفهوم اين صدا رو متوجه بشي و خطاب به بابايي بگي بابا و با شوق زيادي منتظرم كه ياد بگيري بگي مامان... احساس ميكنم با شنيدن اين صدا بزرگتر ميشم، آخه اونوقته كه كاملا باورم ميشه مادر شدم... من باور دارم كه تو فرشته ي كوچولو اومدي خيلي چيزا به ما ياد بدي... با وجود تو احساس ميكنم روحم داره بزر...
10 آذر 1391

نه ماهگي و ...

يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت،هشت! بازم 29ام ماه رسيد و تو وارد نهمين ماه از تولدت روي زمين شدي مباركه گلم فك كنم نم نمك با يه چيزايي تو اين دنيا آشنا شده باشي.. لذت، درد، آرامش، ناراحتي، خنده، گريه... .ولي هنوز راه درازي داري تا با خيلي چيزاي ديگه آشنا بشي... آرشيني سرما خوردي نمي دونم چرا اين سرما خوردگي دست از سرمون بر نمي داره نشونه هاي تولد دندوناي بالاييتم خيلي وقته نمايانه، اما هنوز زمانش نرسيده و تو همچنان درگيري امروز هم كه سر ماه بود و برديمت مركز بهداشت براي قد و وزن، نتيجه زياد خوشايند نبود و منو بابايي از اين قضيه كمي نگران شديم اما چيز مهمي نيست! مطمئنا ما الكي نگرانيم. اين نگران بودن هاي پدر و مادرا هميشه هست، حتي تو م...
29 آبان 1391