آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

باران، طراوت، روح بخشي

اينقدر هواي اين چند روز قشنگ و دلچسبه كه دلم نيومد ازش بگذرم و چيزي بهت نگم.برگاي زرد و قرمز پاييزي، باروني كه جلوه ي قشنگي بهشون ميده، آفتاب بعد از بارون و صداي پرنده ها بعد از بارون كه موسيقي زيباييه و روح آدم و جلا ميده.. خيلي دلنشينه... دوست دارم بيرون از خونه هوارو با تمام وجودم تنفس كنم و وجودم دوباره پر بشه از حس زيباي زندگي براي ادامه ي مسير...آرشين كوچولوي من گرچه تا زماني كه تو بزرگتر بشي من نميتونم از اين زيبايي اونجور كه بايد لذت ببرم و فقط از پشت پنجره نظاره گرم، اما منتظر روزيم كه تو بزرگ شي و تمام اين روزهاي از دست رفته رو با هم جبران كنيم خداي بزرگم شكرت به خاطر اين همه زيبايي... ...
24 آبان 1391

دس دسي

تا حالا موفق نشدم اين حركت شاد و شكار كنم و ازت يه عكس خوشگل بگيرم آخه خيلي شيطوني و خيلي ورجه وورجه ميكني.الانم كلي تلاش كردم اما نشد شيطونك! اين كارو(دس دسي) چند شب پيش  كه خاله فرنوش خونمون بود ياد گرفتي. همون شب هم ياد گرفتي كه وايسي و من با كلي ذوق زنگ زدم به مامانيو گفتم آرشين وايساد. فك كنم دليل بروز يهوييه اين مهارتا خوردن كاكائو بود. اونشب خاله فرنوش بستني كاكائويي گرفته بود و تو كه كلا با ديدن هر چيز خوردني اعم از ترش و شيرين و تلخ و شورو بي مزه سر از پا نميشناسي طبق معمول رفتي سمت بستني. من به خاله گفتم كه بهت بستني نده چون كاكائو الان برات خوب نيست ، اونم در جواب گفت فوقش يكم انرژيش زياد ميشه و از اونجايي كه بدجوري چشم به ب...
10 آبان 1391

آرشينم ايستاد...

گوگولي سرشار از ذوق ميشم وقتي موفقيتتو ميبينم تو اينبار نه با تلاش زياد بلكه با فاصله ي كمي از زماني كه 4 دستو پارو ياد گرفتي ايستادنو ياد گرفتي البته با كمك گرفتن از چيزي. مطمئنم به زودي روي پاي خودت مي ايستي، بدون كمك .. واي كه چه شيرينه گوگولي خوابت مياد نميزاري بنويسم. به اميد موفقيت هاي بيشتر... ...
6 آبان 1391

و بالاخره دندوناي آرشين گوگولي..

آرشين گوگولي بعد از كلي اذيت شدن داري به نقطه ي آسايش ميرسي... خيلي وقت بود كه بيقراري ميكردي و بهونه گير شده بودي كه بالاخره با صدايي كه از كشيده شدن قاشق به دندوني كه تازه نوك زده بود شنيدم ، متوجه دليل بي قراري هات شدم و كلي خوشحال به اين دليل كه دندوناي مثل مرواريدت داره در مياد وهم به دليل اينكه متوجه شدم چرا اذيت ميشي وبهونه ميگيري و ديگه از اين بابت نگران نيستم. آرشينم تو اين قسمت از زمين كه پا توش گذاشتي يه سري رسم و رسومات هست كه آدماي اينجا بهش معتقدن و دوست دارن كه اجرا بشه. البته با گذشت زمان اين رسم ها كمرنگ شده و هم نسلاي من اينها رو خرافات ميدونن، چون دليلي واسشون پيدا نميكنن.اما تقريبا اكثر هم نسلاي مامانا و بيشتر مامان بزرگ...
6 آبان 1391

چهار دست و پا

آرشينم داري مراحل تكاملي رو پله به پله ميگذروني و هر روز براي ما يه سورپرايز جديد داري. البته اينا مراحل اوليه تكامل يه انسانه و تا انسان كامل شدن راهيست بس طولاني و همت بلند مي خواهد. گوگولي من ، تو چهار دست و پا رو هم با تلاش خيلي زياد ياد گرفتي و حالا تلاشت براي ايستادن شروع شده و هر سطح بلندتري از زمين رو ميبيني سعي ميكني اونو بگيري و بلند شي. واي كه ديدن اين تلاشها و موفقيت ها چه شيرين و لذت بخشه... ...
1 آبان 1391

اندر احوالات آرشين

آ رشينم الان كه دارم برات مي نويسم دنبال يه موضوع جديد بودم كه اين پست رو تو اون قسمت قرار بدم. شايد عنوان موضوع جالب به نظر نرسه. خود من هم اين عنوان رو دوست ندارم اما اين واقعيت از بدو تولد به هر دليلي تو زندگي همه ي آدمايي كه پا تو اين سياره گذاشتن وجود داره و ناچار بايد اون رو  بپذيرن. گوگولي سرما خوردي و  اصلا حال خوبي نداري ديروز صبح برديمت دكتر و الان دارو ميخوري كه اميدوارم داروها تاثير فوري بزاره تا شما زودتر خوب شي.ديشب تا ساعت 6:30 صبح بيدار بودي و بهونه ميگرفتي. من خيلي خسته شده بودم و ساعت 6 بابايي رو بيدار كردم تا يه كم كمكم كنه كه تورو آروم كنيم . بابا هم يكم باهات بازي كرد و تو كه چشمات سنگين سنگين بود با تلاشهاي بي...
30 مهر 1391

7 ماهگيت مبارك عسلم

گوگولي فردا كه بياد هفت ماه از عمر قشنگت گذشته و وارد هشت امين ماه از زندگي تو اين سياره اي كه نه به خواست خودت بلكه به خواست من وبابايي قدم توش گذاشتي ميشي. منتظر روزي هستم كه ببينم من و هادي موفق شديم ، موفق شديم كه آرشين رو موفق ببينيم... زمان بسرعت داره پيش ميره، مثل اون نه ماه ،مثل اين هفت ماه ... پس زمان رسيدن تكامل واقعي آرشين هم دور نيست! نزديك... خيلي نزديك...   ...
28 مهر 1391

تخليه انرژي با تنبك بابايي

از اونجايي كه شما دستت به هر چيزي كه ميرسه همش بهش ضربه ميزني ، مثلا رو صورت هر كسي كه بغلش باشي يا روي زمين يا هر چيز ديگه اي كه در دسترس باشه ، بابايي چند وقته پيش رفت سراغ تنبكش و اون رو برات آورد تا انرژيت رو تخليه كني. شماهم با كلي ذوق محكم بهش ضربه ميزدي و خيلي خوشت اومده ب ود. امروز هم كه ك لي انرژي داشتي و از بازي كردن و ورجه وورجه خسته نميشدي باز رفتيم سراغ تنبك بابايي و حسابي شيطوني كرديم. الانم بعد از كلي شيطنت تو خواب نازي   ...
28 مهر 1391

مراحل اوليه ي رشد آرشينم

كوچولوي مامان هر روز داري بزرگ و بزرگتر ميشي.ديگه كاملا من و بابايي رو ميشناسي. عكس العملت نسبت به ما خيلي جالب و شيرينه.  وقتي تو اتاقت با اسباب بازيهات تنهات ميذارم و ميرم سراغ كاري و متوجه ميشي كه نيستم تند تند به حالتي كه بلدي (سينه خيز) از اتاقت مياي بيرون و با اصوات مختلف منو صدا ميكني. اين روزا باباييم با اشتياق بيشتري مياد خونه اخه شما وقتي ميبينيش ميخندي و تند ميري سمتش.عسلي هر چند مدت هم شيرين كاري هاي جالبي ياد ميگيري و مارو هيجان زده ميكني. مثلا وقتي برات تاپ تاپ  ميخونيم تند تند پاهاتو تكون ميدي و ميخندي يا اينكه ياد گرفتي زبونت رو  به سقف دهنت ميچسبوني و صداي جالبي در مياري و يكي ديگه از كارايي كه تا چند وقته پي...
26 مهر 1391