گذر ايام و...
روزها ميگذرنو تو داري بزرگ ميشي.. الان اونقدر بزرگ شدي كه بايد كاملا حواسمون به رفتارمون باشه. آخه تو به همه چيز با دقت خاصي توجه ميكني و يه جوري نگاه ميكني كه انگار همه چيز داره تو ذهنت ضبط ميشه عسلي چند روزي هست كه چند لحظه بدون كمك روي پاهاي كوچولوت وايميستي و وقتي ميبيني كه بدون كمك ايستادي چنان ذوق ميكني كه اين ذوق و تو چشمات ميشه ديد، مخصوصا اولين بار طرز نگاهت تو اون لحظه، تعجبت و خنده ي نازت اينقدر قشنگ بود كه كاملا تو ذهنمه.. اون لحظه از ذوقم چنان جيغي كشيدم كه.. تا دستاتو ول ميكنم كه خودت بايستي تند شروع ميكنم به شمارش كه ببينم چند ثانيه خودت وايسادي الان ديگه فكر ميكنم حدود يك دقيقه اي ميشه ميبيني چه دقت و ذوقي دارم!!!! مثل بچه ها!!! تازه گوگولي مدتيه كه توپ بازي با توپ پلاستيكي سبزي كه از خونه مامان شمسي آورديم شده سرگرمي روزانمون واي كه چه كيفي ميده وقتي بغلت ميكنم و با هم توپ و شوت ميكنيم سمت بابايي و تو كلي ذوق ميكني و حسابي ميخندي راستي عسل خانوم اين روزا حسابي ميرقصي تو هر حالتي و با شنيدن هر نوع موزيكي.. تند و آهسته، چه ايستاده، چه نشسته، چه تو حالت چهار دستو پا، وچه دراز كشيده!!!حسابي قرطي شدي خانوم خانوما.. آرشيني اينا رو مينويسم تا بعدها كه خوندي ببيني كه چقدر دوست دارم بچه شم و پا به پات بزرگ شم و چه ذوقي واسه لحظه لحظه هاي بزرگ شدنت دارم