دس دسي
تا حالا موفق نشدم اين حركت شاد و شكار كنم و ازت يه عكس خوشگل بگيرم آخه خيلي شيطوني و خيلي ورجه وورجه ميكني.الانم كلي تلاش كردم اما نشد شيطونك! اين كارو(دس دسي) چند شب پيش كه خاله فرنوش خونمون بود ياد گرفتي. همون شب هم ياد گرفتي كه وايسي و من با كلي ذوق زنگ زدم به مامانيو گفتم آرشين وايساد. فك كنم دليل بروز يهوييه اين مهارتا خوردن كاكائو بود. اونشب خاله فرنوش بستني كاكائويي گرفته بود و تو كه كلا با ديدن هر چيز خوردني اعم از ترش و شيرين و تلخ و شورو بي مزه سر از پا نميشناسي طبق معمول رفتي سمت بستني. من به خاله گفتم كه بهت بستني نده چون كاكائو الان برات خوب نيست ، اونم در جواب گفت فوقش يكم انرژيش زياد ميشه و از اونجايي كه بدجوري چشم به بستني دوخته بودي يكمي خورديو تقريبا 1 ساعت بعدش مواجه شديم با وايسادن شما. شب كه بابايي اومد داشتم تعريف ميكردم كه ياد گرفتي وايسي ،در حين تعريف كردن من و ذوق بابايي ، شما كه تو بغلم بودي شروع كردي به دست زدن !!!عجب تاثيري داشت اين كاكائو !!!