امروز، من و ارشين و تابستون گردي...
تو دومين بهار زندگيت، من كه بخاطر راه رفتن تو سرا پا شور و هيجان بودم و هميشه عاشق و تو روياي بيرون رفتناي مادر دختري با تو، تقريبا برنامه ي روزانمون شده بود فرناز، ارشين، غروب، پارك... اما با رسيدن فصل تابستون و گرماي بي سابقه اش و بعدم ماه رمضون و مهموني دادن و مهموني رفتن اين برنامه تعطيل شد تا امروز كه هوا زياد گرم نبود و برنامه ي مهموني نداشتيم و شما هم حسابي بهونه ي دد گرفته بودي من هم از خدا خواسته به قصد پارك و خريد راهي دد شدم و يه روز خوب رو همراه با تو گذروندم.. بماند كه عابر بانك گرسنه كارتم و بلعيد و از نعمت پول براي خريد هايي كه در نظر داشتم محروممون كرد ولي اشكال نداره در اولين فرصت ميريم سراغ خريدامون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی