اندر احوالات آرشين
آرشينم الان كه دارم برات مي نويسم دنبال يه موضوع جديد بودم كه اين پست رو تو اون قسمت قرار بدم. شايد عنوان موضوع جالب به نظر نرسه. خود من هم اين عنوان رو دوست ندارم اما اين واقعيت از بدو تولد به هر دليلي تو زندگي همه ي آدمايي كه پا تو اين سياره گذاشتن وجود داره و ناچار بايد اون رو بپذيرن. گوگولي سرما خوردي و اصلا حال خوبي نداري ديروز صبح برديمت دكتر و الان دارو ميخوري كه اميدوارم داروها تاثير فوري بزاره تا شما زودتر خوب شي.ديشب تا ساعت 6:30 صبح بيدار بودي و بهونه ميگرفتي. من خيلي خسته شده بودم و ساعت 6 بابايي رو بيدار كردم تا يه كم كمكم كنه كه تورو آروم كنيم . بابا هم يكم باهات بازي كرد و تو كه چشمات سنگين سنگين بود با تلاشهاي بي وقفه ي من به همراه بابايي كه نيم ساعتي باهات بازي كرد بالاخره خوابيدي شب سختي بود ولي گذشت. الانم بخاطر كمبود خواب شديد خوابيدي. اميدوارم اين ناخوش احوالي زودتر به احوال خوش تبديل شه... و اميدوارم پستهاي كمتري تو اين قسمت قرار بگيره..