آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

بعد ار مدتی...

سلام دخترکم... آخرین باری که برات پست گذاشتم 3 ماه پیش بود . من رو ببخش بابت این تاخیر طولانی که خودم هم دلیل اصلیش  رو نمیدونم!! شاید دلیلش این بود که میخواستم مدتی از دنیای مجازی دور باشم.. بگذریم... حالا بعد از 3 ماه اومدم تا کمی از تو بگم .. تویی که بزرگ شدی به معنای واقعی... و الان نه نوزاد  و نه نوپا بلکه خردسال محسوب میشی و این یعنی اینکه آرشین من خانوم شده... میبینی چقدر زود  گذشت از روزهایی که انتظار امروز رو میکشیدم که دستت رو بگیرم، با هم بریم خرید، پشت ویترین مغازه ها وایسیم و.. خلاصه... اخ که چقدر شیرینن این روزهای با تو بودن و چه شیرین ترند ثبت اینها تا کمی دقیق تر و عمیق تر به لحظه هایی که گذشتن و پیش رو داری...
27 شهريور 1393

معجزه در روح

هر بار با شنيدن آهنگ هاي آرامش بخشش گويي معجزه اي در درونم رخ ميدهد ...  غير قابل توصيف !!! اينقدر خاص كه كلامم قادر به بيانش نيست!!! و اكثر اوقات در خلوت خود اشكهايي جاري ميشوند كه گويي از سر ذوق اين حس زيبايند... شايد اين خداست در كنارم مينشد!!! نمي دانم!!! و اما امروز اين ذوق را در تو هم ديدم ... احساس كردم به اندازه ي من لذت ميبري خداي من در روياهايم روزي را ميبينم كه دخترم يك پيانيست بزرگ است و من در كنسرت او ... به اميد آن روز ...
31 خرداد 1393

كاشف كوچولو..

من مادرم ... و حس مادرانه دارم... ديروز با كوچكترين كشفي كه كردي احساس كردم بزرگترين كاشف دنيا هستي... و آن را براي اطرافيان با ذوق فراوان تعريف كردم.. تو  تا متوجه ميشدي كه درباره كشفت صحبت ميكنم با شوق گوشهايت را تيز ميكردي و بعد لبخندي از سر رضايت بر روي لبانت نقش ميبست ... اين شوقت را هر سه مرتبه اي كه تعريف كردم ديدم.. راستي اينقدر درگير حس هاي زيبايمان شدم كه يادم رفت بگويم تو ديروز در حين بازي با رنگ آبي و قرمز، رنگ بنفش را كشف كردي و بلند صدايم كردي مامان ، بنفش!! و من به سرعت خودم را به تو رساندم و درباره كشفت كلي با هم صحبت كرديم و كلي با رنگها بازي كرديم (البته اينبار بازي با رنگها هدفمند بود) ...
26 خرداد 1393

هفته گشت و گذار ...

هفته پيش با گشت و گذار شروع شد و با گشت و گذار هم تموم خيلي عالي بود .. من عاشق هفته اي هستم كه گذشت عكسايي كه تو تنكابن و بعد بندر انزلي انداختيم.. يه جنگل بكر كه سمت 3 هزار بود و بايد از جاده خاكي ميگذشتيم خيلي عالي بود .. واين عكسا هم مربوط ميشه به انزلي و آب بازي من و ارشين. اولين باري كه ارشين حسابي از آب بازي تو دريا لذت برد و كلي خنديد..البته زمانش كم بود اما تو همون زمان كم كلي از شاد بودن و قهقهه هاي دختري شاد شديم اينم از دستاي ماسه اي ما بعد از يه اب بازي دلپذير ارشين در حال نظاره به كشتي و قايقها خيلي دوست داشت قايق سوار شه اما هوا طوفاني بود و ابري و زمان مناسبي براي قايق سواري نبود...
19 خرداد 1393

آرشين و 26 ماهگي

اين روزها كارتون چارلي و لولا از برنامه هاي مورد علاقت شده  و حتي خيلي وقتا نقششون رو هم بازي ميكنيم شما لولا ميشي و من چارلي   برنامه زبان رو با ياد دادن كلمات دنبال ميكنيم. اميدوارم نتيجه داشته باشه.. با گرم شدن هوا  گردش روزانمون هم شروع شده اميدوارم روزهاي خوبي رو پيش رو داشته باشيم ...
17 ارديبهشت 1393

اوج لذت

چه لذتي ميتونه بالاتر از اين وجود داشته باشه كه اتفاقي برات بيفته و دختر كوچولوت صميمانه كمكت كنه و برات دلسوزي كنه!! مثل همين چند دقيقه پيش ما... داشتم ظرف ميشستم كه دستم بريد و دختر كوچولوي 2 سالم رو صدا زدم كه بهم دستمال بده تا جلوي خونريزي زخممم رو بگيريم تا ازش درخواست دستمال كردم اول با تعجب و نگراني نگاهي بهم انداخت و بعد به سرعت دويد سمت دستمال كه روي اپن بود دستش نميرسد همين جور كه داشت تلاش ميكرد خطاب به جعبه دستمال گفت اااااااااا بيا ديگه دست مامانم بريده وزير لب اروم ميگفت الهي قربونت برم عزيزم   و من كه به اصطلاح يه مامانم با ديدن اين صحنه ها بيشتر خودمو براي دخترم لوس ميكردم تا بيشتر لذت ببرم و در اخر هم يه تشكر حساب...
10 ارديبهشت 1393