يه سفر ديگه به شمال و...
سه شنبه گذشته ساعت8 صبح به همراه اقاجون اينا و خانواده عمو مجيد رفتيم سمت شمال .. يه سفر ديگه و يه حس خوب ديگه از اينكه آرشين با هر سفر كلي چيز ياد ميگيره و كلي بزرگ ميشه... مقصدمون خونه حاج خانوم بود. تو راه يه بار ايستاديم براي صبحونه و تقريبا ساعت 12 بود كه رسيديم.. 3 روز از روزهاي قشنگ 19 ماهگيت رو تو شهر تنكابن گذروندي... تمام روزت به بازي با آ(آرتميس)و نوه هاي خواهر حاج خانوم(ارشيا و ميترا) سپري ميشد.. اولين باري بود كه مدت طولاني تو جمع بچه ها قرار ميگرفتي و كلي شيطوني... و من از اين بابت كلي خوشحالم بعد از ظهر روز اول رفتيم يه چرخي تو شهر زديم و برگشتيم خونه. صبح روز دوم رفتيم دريا اين بار ترس زيادي از آب نداشتي و يكمي پاتو تو آب زدي و تو ساحل به همراه آرتميس با سنگا بازي كردين.. وروز سوم هم رفتيم جنگل باز كلي بازي و خوش گذروني.. بعد از خوردن ناهار بارون گرفت و اين اولين باري بود كه زير بارون بودي و اين نعمت زيباي خدا رو تجربه ميكردي و يكي ديگه از خاطرات جنگل ديدن يه گله گاو بود كه حدودا 300 400تا بودن و از جاده 3000 رد ميشدن. باكلي تعجب وكمي ترس نگاشون ميكردي البته ناگفته نماند كه ماهم ترسيده بوديم چون تعدادشون خيلي زياد بود وماشين هاي جاده هم با بوق بوقاشون عصبانيشون كرده بود!
خلاصه كه مسافرت خوبي بود و خوش گذشت...