پوزش بابت کم نوشتن
خیلی وقته کم و بیش مینویسم!هر از چندی سری به این خونه میزنم اما انگار مغزم خالیه!گرچه روزهامون پر از اتفاق بوده!
تو کلی تغییر کردی ... کلی..........چیزی نمونده که 3 سالگیت هم تموم شه. اره 3 سال! تکراریه اگر بخوام بگم انگار همین دیروز بود که ... پس چیزی نمیگم وحتی در موردش فکر هم نمیکنم. به امروز و آینده فکر میکنم و البته نه!!! جرقه ای تو ذهنم میگه: امروز فقط امروز فقط به حال فکر کن.. نگذار گذشته و اینده حال پر ارزش رو ازتون بگیره ! تو لحظه زندگی کن دوستش بدار بیشتر از قبل.. کوچولوت رو از شر دستورهای بی مورد رها کن! لذت های امروز رو با بایدها و نبایدها ازش نگیر! دارم سعی میکنم که اینجوری باشم.. خدایا این توانایی رو بهم بده لطفا..
مدتیه دارم میرم کلاسای مربی گری مهد و تو پیش ارتمیس 3-4 ساعتی از روز رو میگذرونی و من عاشق این گذر لحظه هاتم.. چون تو دوسشون داری کلاسا اگر منتهی به کار نشه یه ارزش بزرگ داره.. دیدگاه من رو نسبت به خیلی چیزها عوض کرده و در واقع وسعتی بخشیده به اون. این روزها فکر میکنم که باید تلاشی بزرگ در زمینه پرورش بچه ها صورت بگیره این روزها فکر میکنم تازه فهمیدم که باید تو چه رشته ای فعالیت میکردم! من عاشق بحثایی هستم که در رابطه با تو و کوچولوهای مثل تو میشه.. و هزاران بار در درونم زمزمه میکنم سکوت تاسف بار رو.. و واقعا وای به حال ما ادم بزرگاااااا...
الان هم چیزی ننوشتم در رابطه با تو اما حتما به زودی برات عکس میزارم و کمی از این روزهامون برات میگم... دوست دارم فرشته کوچولوی مامان