بيست ماهگي نامه...
دختر نازنين و مهربونم چند روزيه كه به بيست ماهگي قدم گذاشتي و هر روزت متفاوت با روز قبل چون هر روز چيزاي جديدي ياد ميگيري مثلا دو سه روزيه كه مامان فرحناز و ادداز صدا ميكني ديشب با بابايي داشتيم فيلم نگاه ميكرديم(حرفه اي) محو فيلم بودم و از تو غافل و تو، تو بغلم نشسته بودي كه با اين مدل صدا كردن: ادداز منو نيگا كن و دو دستي كه سفت هر دو طرف صورتم رو گرفته بود و تلاش ميكرد اونو به سمت خودش بچرخونه به خودم اومدم و سعي كردم بيشتر بهت توجه كنم يا 2-3 روز پيش كه باز سرگرم كاري بودم كه داشتي ميگفتي مامان جون وقتي جوابي نشنيدي با لحن محكمتري گفتي ادداز عزيزم و من... از كلمات محبت آميز ديگه هم خيلي استفاده ميكني در واقع اينقدر شنيدي انگا...