يه تصميم در رابطه با قسمتي از خاطرات كودكي..
امشب لباسهاي گرم سال قبلت رو كه برات كوچك شده بودن اما قابل استفاده بودن رو دادم به زن عمو كيميا كه ببره به يه مركز خيريه كه ميشناسه. يكم دل دل كردم و مردد بودم و دوست داشتم نگهشون دارم.. اما در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه بهتره بدم تا كسي كه نياز داره ازشون استفاده كنه.. مهم داشتن تو هست و خاطرات هم كه با عكسها و فيلم ها ثبت ميشن. كاري كه تصميم گرفتم انجام بدم ارزش بيشتري داشت ...