آرشينآرشين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آرشين ، دختر خردمند ايراني

رقص باله

بعد از زبان این دومین اقدام من و پدرت هست برای اینکه مهارتی کسب کنی.. این رو انتخاب کردیم چون زیباست و یک هنره و البته احساس کردیم که تو دوستش داری و اگر زمانی احساس کنم که از این راهی که در پیش گرفتیم لذت نمیبری قطعا ادامه نخواهیم داد.. امیدوارم درست انتخاب کنیم و خوب پیش بریم که در نهایت منجر به شاد بودنت بشه.. خوشحالی تو ارزوی من و پدرته..گرچه مدتیست که سردرگم شدم و سعی در برگردوندن ارامشم دارم تا بتونم وظیفم رو درست انجام بدم! من و ببخش دختر کوچولوی مامان..
21 مهر 1394

ایده های تو..

گوشیم و برداشتی یه اهنگ اوردی میگی مامان صبح من و با این اهنگ بیدار کن خودت صدام نکنیا این اهنگ و بذار من بیدار میشم...
5 مرداد 1394

شمال با دوستای جدید..

  امروز سومین روزه که شمال هستیم البته چند ساعت دیگه میخواهیم اماده شیم و برگردیم کرج. چند روز خوبی رو سپری کردیم به همراه عمو محسن و خاله نیلوفر به شما هم بد نگذشت. تجربه زندگی با ادمای جدید!عاشق حسای کودکانتم.. عمو محسن! خاله  نیلوفر! اینها رو خیلی تکرار میکردی تو سرگرم کودکی کردنهات بودی و من به خاطر اینکه ادم بزرگها ناراحت نشن مزاحم کودکی ناب تو میشدم و همش تذکر میدادم ارشین جان خاله رو اذیت نکن!ادم بزرگیم دیگر دنبال به اصطلاح بزرگی کردن!  بزرگی کردنهای مخرب!  همین الان به این فکر میکردم که وقتی برات مینویسم بیشتر متوجه اشتباهات تربیتی میشم باید برات بنویسم بیشتر از قبل..    
12 تير 1394

2 ماه مونده تا ورود به 4 سالگی..

2 ماه دیگه تا تولدت مونده فرفری! 2 ماه دیگه قدم میذاری تو 4 سال! باید کمی فکر کنم و 3 سالگیت رو مرور کنم و برای 4 سالگی که تو راهه فکری بکنم. دوران طلایی زندگیت داره به نصف میرسه 3 سال از 6 سال گذشته. امیدوارم این 6 سال اونقدر پر بار باشه که کل زندگیت رو طلایی کنه و من در آینده های دوری که نزدیک هستن با دیدن زندگی تو هزاران بار شکر گذار خدا باشم... ...
29 دی 1393

آرشین فرفری میگه خودم می تونم..

چند وقتیه هر کاری که میخوای انجام بدی و نیازه که من کمکت کنم اجازه نمیدی و میگی خودم میتونم... از کلی راه، (قصه و شعر)وارد میشم که اجازه بدی کمی کمکت کنم و نتیجه ی مطلوب رو وقتی مسواک میزنی یا حموم میری بدست بیاریم اما اکثرا شکست میخورم و در اخر خودت انجام میدی بماند که کلی حرص میخورم البته تمام سعیم رو میکنم که متوجه نشی. از طرفی هم خوشحالم که داری استقلال بدست میاری و دارم خودم رو قانع میکنم که به راحتی با این قضیه کنار بیام که هم تو این دوره رو خوب بگذرونی و هم خودم اذیت نشم. ...
27 دی 1393

ناگفته ها...

ستاره بازی مدتیه برای کارای خوبی که انجام میدی ستاره میدم و میگم مثلا وقتی 20 تا شد جایزه داری 20 تا ستاره اول رو گرفتی و جایزه اش یه ابرنگ بود. صورت نقاشی شده ی تو با ابرنگ البته مامان وارد نبود عقد دایی 7 دی جشن عقد دایی محمد بود اینم یه عکس با طناز از روز عقد دایی جون گل بازی چند ماه پیش رفته بودیم خونه خاله سمانه با هم رفتیم کتاب فروشی و من برات یک بسته گل برای بازی گرفتم هر از گاهی میاریم و شما باهاش بازی میکنی البته هنوز فقط کف دستت میتونی شکلایی درست کنی که خودت میگی اینا مار یه بارم میگفتی موز هستن کاردستی هر از گاهی تو کنارمی و مشغول بازی منم  یهو میزنه به سرم که یه چیزایی در...
27 دی 1393

پوزش بابت کم نوشتن

خیلی وقته کم و بیش مینویسم!هر از چندی سری به این خونه میزنم اما انگار مغزم خالیه!گرچه روزهامون پر از اتفاق بوده! تو کلی تغییر کردی ... کلی..........چیزی نمونده که 3 سالگیت هم تموم شه. اره 3 سال! تکراریه اگر بخوام بگم انگار همین دیروز بود که ... پس چیزی نمیگم وحتی در موردش فکر هم نمیکنم. به امروز و آینده فکر میکنم و البته نه!!! جرقه ای تو ذهنم میگه: امروز فقط امروز فقط به حال فکر کن.. نگذار گذشته و اینده حال پر ارزش رو ازتون بگیره ! تو لحظه زندگی کن دوستش بدار بیشتر از قبل..  کوچولوت رو از شر دستورهای بی مورد رها کن!  لذت های امروز رو با بایدها و نبایدها ازش نگیر! دارم سعی میکنم که اینجوری باشم.. خدایا این توانایی رو بهم بده لطفا...
22 دی 1393

شاعرکوچولوی من..

همین چند دقیقه پیش توی اتاق من و بابایی خوابیده بودی.. هوا رو به تاریکی و من اومدم تو اتاق با یه بستنی و صدات کردم و گفتم برات سورپرایز دارم. خوشحال شدی و ازم گرفتی. بعد رفتم سمت پنجره که پرده کنار زده شده رو کامل بکشم.. یکدفعه تو گفتی: اینجا یه عصر پاییزی زیباست.. من متعجب نگات کردم و گفتم چی؟ در ادامه گفتی: که ما اینجا زندانی شدیم! و ذهن مشغول من که ایا این رو جایی شنیدی یا حس خودت بود که بیان شد به هر حال نیاز بود که ثبت بشه تا بعدها اگر شاعر شدی بگم که این اولین شعر نوی کوتاه تو بود... ...
5 آذر 1393